1-نه تنها میشه آدمها رو در سفر شناخت بلکه خودت رو هم میتونی در سفر بشناسی.قبل از این اخرین باری که من مسافرت رفته بودم برای 4-5سال پیش بود که به اصفهان رفتیم و در دفعات دیگه ای که خانواده میگفتند بیا بریم مسافرت دست رد به سینهشون میزدم چون نه حالش بود و نه آدمش!.ولی ایندفعه جدای از قشنگیاش و خوشگذرونیهاش خیلی چیزها یاد گرفتم که خب نیازی به گفتنش نیست و در این پست نگنجد .
2-این حرفم تکراریه و خودمم ازش خسته شدم دلم میخواد یه بارم بیام بگم این هفته عین انواع حیوانات نشستم درس خوندم و چه قدر حالم خوبه ولی پارسال از اولش میدونستم هیچی نمیخونم و اخرش میخوام سال بعد بمونم.به خاطر همین گفتم از فردای کنکور شروع میکنم و این فردای کنکور تا همین الانش طول کشیده.ولی ولی ولی این اخرین باره که این حرف رو میزنم.دفعهی بعدی از داغان کردنام و هدفهام مینویسم.
3- صدوخوردهای عکس گرفتم.توی 90%شون بلا استثنا من گوشی دست راستمه و کج وایستادم و دارم سلفی میگیرم و تنها چیزهایی که عوض میشه آدمها و مکانهاست! .چون دست بلندی دارم اسم خودم رو گذاشتم مونوپاد سرخود:| .
4-در این سفر بیش از پیش متوجه شدم که باید لاغر کنم.ببینید چاق نیستم، اصلا معلوم نیست و این تصوری که دارم و فقط خودم میفهمم، اینکه دیو دوسر شدم،اصلا از خودم بدم اومده خیلی گنده شدم-_- .
5-اون بحث وبلاگ اینا بزنیم و باهم بخونیم دیدم نه من آدمشم و آدمش هست و نه حوصلهاش,پس اینم منتفیه .
6-راستی از اندر عجایب این سفر هم بهتون بگم که شمال همیشه مه و هرچیزی که فکرش رو بکنید نم میگیره.مثلا من یه کوکی داشتم خشک کبریت،یه شب تا صبح موند همچین تازه و نرم شد که نگو!یه نکتهی دیگهام که باید به هموطنان عزیز شمالی بگم اینه که شما اگه با این حجم از سبزی و دریا و قشنگی پیر بشید به خودتون بزرگترین ظلم رو کردید!اصلا با من بحثم نکنید .
7-من کلا آدمی نیستم که به بقیه زنگ بزنم.اومدم قزوین بابام گفت من بلد نبودم با این بهت زنگ بزنم وگرنه بهت زنگ میزدم.درسته ازش خیلی دلم پره و خاطرات انچنان خوبی ازش یادم نیست ولی خدایی باهاش یکم دارم بد رفتار میکنم( خیلی سعی میکنه باهام حرف بزنه ولی بد اخلاق شدم:/)خوب نبوده ولی بدم نبوده.دلم سوخت .
8-همین دیگه یه یکی دوتا عکسم براتون بزارم.
1
2
3
4.
5
9-تامام
یکی داد میزنه,یکی انتظاراتی فروخفتهاش رو در این سالها از همسرش انتظار داره,یکی اعصاب نداره,یکی کنایه میزنه،اون یکی زمین و زمان رو فحش میده،این یکی همیشه غر میزنه چرا اینا(افراد خانوادهاش)اینقدر میخورند و واقعا هم خیلی میخورند،یکی دیگه سنش شده سی و اندی سال و هنوز یه خواستگاری هم نرفته و وقتی با حرف من مبنی بر بیعرضه بودنشون و اینکه باید باغشون رو بفروشند تا ازدواج کنند مواجه میشند میگند که نه و حیفه هر روز داره گرون تر میشه،از یه طرف دیگه پدر و مادر خیلی مذهبی و پسرشون کسی نمونده فحشش بده و. .
"خانوادهی غرغرو" اسمی هست که روی این همسایه پایینیهامون که اتفاقا یه نسبت فامیلی خیلی نزدیک باهم داریم گذاشتم البته میتونم اسمهای شایستهتر دیگهای رو هم بهشون نسبت بدم مثل خانواده ناراضی،خانواده بیعرضه و. . حالا برای اینکه شرح بدم چرا دارم دربارهشون مینویسم و اینقدر عصبانیام ازشون چیه لازمه توضیح مختصری دربارهی افراد خانواده بدم:
1-پدر خانواده: یک فرد به شدت کتابخوان،مذهبی،مارموز،تنبل،حرف نیشدار زن،بیخیال و.
2-مادر خانواده:(چیزی که الان هست رو میگم)مهربان،مادر خوب،کلا شوهر خود را مزخرفترین،بیعرضهترین ، حرف نیشدارزنترین(از جهت اینکه فکر میکنه همه حرفای شوهرش هدفدار و نیش داره در حالی که شاید75%شون اینجور باشه) و غداخورترین شوهر دنیا دانستند,به علت تنبلی سایرین کار خود را با افزایش صدا راه بردن و.
3-پسر بزرگ خانواده:کلا آدم خوبیه،یکم بی اعصاب،تباه شده در سیستم اموزشی و خانواده،داد زن،و.
4-پسر کوچک خانواده:مزخرف به تمام معنا،فحاش،فوق داد زن،نفهم،احمق،گاو،خالیبندو. .
حالا چرا دارم از دستشون دیوونه میشم.چون کلا من خونهی خاله و دایی اینام زیاد میرم و اینام مستثنی نیستند و طبقه پایین بودنشون مزید بر علت شده بیشتر برم.در همهی این دفعاتی که رفتم نشده یه بار کسی تو خونه اینا بهم دیگه نپرند.نه این که دعوا کنندها نه از نظر خودشون به نظرم یه گفتگوی خیلی دوستانه است ولی از منظر منی که دارم از بیرون میبینمشون اینا همیشه و در همه حال و در همه کارها به هم گیر میدن و از هم ناراضی اند. میتونم با اطمینان بگم 80% این اخلاقهای بد به وجود اومده هم تقصیر پدر خانواده است که جدای از خوبیهاش فقط بلده جانماز آب بکشه .
nبار شده گفتم دیگه خونهشون نمیرم و بازم رفتم ولی این دفعه دیگه خسته شدم،اصلا میرم اینارو میبینم اعصاب خودمم خرد میشه.دیگه به جز عید و کارهای واجب یه دقیقه هم خونهشون نمیرم .
اگه میخواید بهم بگید پشت سرشون غیبت نکنم.همهی اینارو و حتی بدتر (شاید فقط یکم محترمانهتر)به خودشون هم گفتم ولی از این به بعد دیگه کارشون ندارم .
1-نه تنها میشه آدمها رو در سفر شناخت بلکه خودت رو هم میتونی در سفر بشناسی.قبل از این اخرین باری که من مسافرت رفته بودم برای 4-5سال پیش بود که به اصفهان رفتیم و در دفعات دیگه ای که خانواده میگفتند بیا بریم مسافرت دست رد به سینهشون میزدم چون نه حالش بود و نه آدمش!.ولی ایندفعه جدای از قشنگیاش و خوشگذرونیهاش خیلی چیزها یاد گرفتم که خب نیازی به گفتنش نیست و در این پست نگنجد .
2-این حرفم تکراریه و خودمم ازش خسته شدم دلم میخواد یه بارم بیام بگم این هفته عین انواع حیوانات نشستم درس خوندم و چه قدر حالم خوبه ولی پارسال از اولش میدونستم هیچی نمیخونم و اخرش میخوام سال بعد بمونم.به خاطر همین گفتم از فردای کنکور شروع میکنم و این فردای کنکور تا همین الانش طول کشیده.ولی ولی ولی این اخرین باره که این حرف رو میزنم.دفعهی بعدی از داغان کردنام و هدفهام مینویسم.
3- صدوخوردهای عکس گرفتم.توی 90%شون بلا استثنا من گوشی دست راستمه و کج وایستادم و دارم سلفی میگیرم و تنها چیزهایی که عوض میشه آدمها و مکانهاست! .چون دست بلندی دارم اسم خودم رو گذاشتم مونوپاد سرخود:| .
4-در این سفر بیش از پیش متوجه شدم که باید لاغر کنم.ببینید چاق نیستم، اصلا معلوم نیست و این تصوری که دارم و فقط خودم میفهمم، اینکه دیو دوسر شدم،اصلا از خودم بدم اومده خیلی گنده شدم-_- .
5-اون بحث وبلاگ اینا بزنیم و باهم بخونیم دیدم نه من آدمشم و آدمش هست و نه حوصلهاش,پس اینم منتفیه .
6-راستی از اندر عجایب این سفر هم بهتون بگم که شمال همیشه مه و هرچیزی که فکرش رو بکنید نم میگیره.مثلا من یه کوکی داشتم خشک کبریت،یه شب تا صبح موند همچین تازه و نرم شد که نگو!یه نکتهی دیگهام که باید به هموطنان عزیز شمالی بگم اینه که شما اگه با این حجم از سبزی و دریا و قشنگی پیر بشید به خودتون بزرگترین ظلم رو کردید!اصلا با من بحثم نکنید .
7-من کلا آدمی نیستم که به بقیه زنگ بزنم.اومدم قزوین بابام گفت من بلد نبودم با این بهت زنگ بزنم وگرنه بهت زنگ میزدم.درسته ازش خیلی دلم پره و خاطرات انچنان خوبی ازش یادم نیست ولی خدایی باهاش یکم دارم بد رفتار میکنم( خیلی سعی میکنه باهام حرف بزنه ولی بد اخلاق شدم:/)خوب نبوده ولی بدم نبوده.دلم سوخت .
8-همین دیگه یه یکی دوتا عکسم براتون بزارم.
1
2
3
4
9-تامام
الان برام سوال شده اینکه شما اسم و فامیل من رو بدونید یا مثلا ببینیدم چه فرقی داره با ندونستنشون,به هر حال من رو نمیشناسید دیگه؟
کلا چرا اینقدر بلاگرا اسم مستعار دارن و میخوان مخفی باشند؟
شاید تا دقایقی دیگر اسم اینام رو عوض کردم!
+ کشف الحجاب و نام کردمD:
این عکسی که الان میذارم,برای سال پیشه,صرفا هم برای این میذارم که مبهم خانوم خیلی غیرمستقیم گفت موهات خیلی ضایع است.خدایی ضایع نیست
++ حالا الان سوال اینه,شما که الان اسم واقعی من رو میدونید با قبل چه فرقی کرد؟
+++شب بخیر:)
1-اول درس و مشق رو بگم که اونی که باید میشد،نشد.آزمون رو هم چون تعهد دادم غیبت نکنم(به مسئولش گفتم کل نیمسال رو غیبت کردم گرخید)میرم,ولی میدونم خیلی داغان میشه .
2-این آزمون که گذشت ولی این خط این نشون اینم گلای بغلش ازمون بعدی تراز بالای 6000 نیارم کچل میکنم عکسم رو هم همینجا میذارم ،حتی یه توپ دارم قل قلیه رو هم میخونم ویس میگیرم میذارم:| .
3-روایت داریم که میگه فرفرموییم و به فرفری بر میگردیم:) از این جهت که صبحها از خواب پامیشدم میخواستم بیرون برم میومدم به ترتیب سشوار,اتو,حالتدهندگی رو انجام میدادم ولی حالا خیلی شیک و مجلسی یه ذره آب و بعدش موس میزنم و فرفری و گوسفندوار راهمو میگیرم میرم بیرون همین قدر ساده همین قدر باحال:) .راستی یه چیزی از عجایب خودم بهتون بگمD:.من موهام به این صورته که از بچگی تقرییا بور بود و الان تقریبا تیره است:|,بعد الان سبیلام دچار دوگانگی اند یه سریهاشون بور اند یه سری تیره خیلی باحال شدند البته تا قبل اینکه بزنمشون:| .
4-خیلی مشتاق و پایهام با چند نفر دیگه از بچههای وبلاگ(در حد همین 4-5 نفر) جمع شیم و یه وب بزنیم و خیلی جدی شروع کنیم با هم بخونیم.سر تراز و ساعت مطالعه روزانه و هفتگی و ماهانه و. جدی جدی .کسی میاد؟
5-یه دوستی چندساله داشتم(میگم داشتم چون دیگه به هیچ جام حسابش نمیکنم)این شش-هفت ماه گفت من پول ندارم.هرجا رفتیم هرچی خریدیم همرو من دادم حتی از قرضم کرد.حالا انتظار نداشتم بیاد همرو بده,نه اصلا میدونستم اینایی که براش میدم رو نمیده,ولی در حد اینکه پولی که قرض گرفته رو بده دیگه انتظار داشتم یا حداقل یه اشارهای میکرد که عاقا نمیدم.بهش پیام دادم جواب نداد.6سال دوست بودیم.#نامرد نباشیم
6-اون بحث تغییر سبکزندگی که تو پست قبل گفتم برای اینکه وزنم کم شه رو باید خیلی جدیتر بگیرم,اینقدر فست فود و آتوآشغال خوردم معدم و دستگاه گوارش قشنگ پاچیده اند:|,اینم باید درست کنم .
7-
گوش کنید:)
8-همین دیگه
+این موزیکی که گذاشتم هستش؟چون برای خودم نیومده
با توجه به جدی شدن اوضاع و در جهت تنبیه و تلنگر، یه ماه مونده به عید بزنم موهارو بره؟
کلا وقتی ادم کچل میکنه یعنی میخواد وقتش رو بزاره سر یه کار مهمی (مثل حاجی ها که میرند مکه)قبلا هم خیلی زدم و تغییری به حالم نکرده ولی این تو کچل کنی از اون تو کچل کنی ها نیست!
تصمیمگیری تا دقایق دیگر!
+عاقااا امروز تولدمه ها:)تو تاریخ قمری 21 سالم تموم میشه
* برم بکنم بریزمشون زمین,موهای عزیزم خیلی دوستتون داشتم✌
@داغان شد و تمام
1-
☺
تصویر من،
وقتی برادرم جلوی دوستا و همکاراش شرط میبنده دکتری قبول میشم.
خب برادر جان با فرض اینکه رتبهی لازم رو اوردم(ایشالله همه بیارند)،عزیزم من اصلا پزشکی نمیخوام بخونم و دوست ندارم:|.
چرا آدم و تو شرط بسته شده قرار میدید!
2-اگر با موی فر آشنا باشید میدونید موی فر دو تا حالت داره:
یا مرطوب شده به وسیلهی آب یا حالت دهنده فرفری و براق و قشنگه،
یا خشک و وز شده و ره گوسفندی در پیش گرفته.
حالا شما میرید دنبال برادرتون که از کارگاهش بیاریدش و میبینید واو رفته کارگاه دوستان و شما مجبورید با موی داغان برید کارگاه دوستان:/
دیگه حرفی ندارم.
شب همگی بخیر:)
1-new view
2-نشانه های حیات درس خواندن^_^
درباره این سایت